بي صدايي

معرفي كتاب:
في در روستايي زندگي مي‌کند که تمام ساکنان آن ناشنوا هستند. روستا در منطقه‌اي کوهستاني واقع شده و هيچ‌کس نمي‌تواند به آن وارد يا از آن خارج شود. ساکنان روستا از معدن آهن استخراج مي‌کنند و در ازاي آن از پادشاه و به شکلي کاملاً پيچيده مقداري غذا دريافت مي‌کنند. في که متعلق به قشر نسبتاً مرفه و هنرمند جامعه است، يک شب صدايي مي‌شوند. او که از بازگشتن قدرت شنوايي‌اش شگفت‌زده شده، فکر مي‌کند که شنيدن صدا حتماً‌ يک نشانه است. پس به کمک يکي از دوستانش سعي مي‌کند از روستا خارج شود. او متوجه مي‌شود که داستان معدن و غذايي که به روستاييان داده مي‌شود آن‌طور که او و ديگران فکر مي‌کردند نيست. في و لي وي روستا را نجات مي‌دهند! اين کتاب مي‌خواهد به ما ياد بدهد دنيايي بزرگ و متفاوت از آن چيزي که ما فکر مي‌کنيم بيرون مرزهاي ذهن ما وجود دارد. تا وقتي که سر جايمان بمانيم و به خودمان تکاني ندهيم، ممکن است خيلي‌ها از اين ناآشناييِ ما سوءاستفاده بکنند. اما وقتي تصميممان را بگيريم و قدم به راهي بگذاريم که خارج از مرزهاي ذهنيمان است، مي‌بينيم که همه‌چيز مي‌تواند طور ديگري رقم بخورد.