چشم ذهن / شكارچيان مجازي

مايکل در آينده­ي دوري پر از کامپيوترهاي پيشرفته و فناوري­هاي تازه زندگي مي­کند. او در فضاي يک بازي موفق مي­شود دختري به نام تانيا را از خودکشي نجات بدهد و امتيازي کسب کند. همچنان که مايکل مشغول متقاعد کردن تانياست، متوجه مي­شود که اين يک بازي نيست و تانيا واقعاً قصد خودکشي دارد. تانيا دائماً تکرار مي­کند که شخصي به نام کين او را زنداني کرده و نمي­گذارد او به دنياي واقعي برگردد. در نهايت تانيا به زندگي خود در دنياي واقعي و مجازي پايان مي­دهد.
مايکل گرچه سخت آشفته شده است اما به سراغ دو دوست مجازي­اش برايسون و سارا مي­رود و آن­ها قول مي­دهند براي پيدا کردن آقاي کين با او همکاري کنند. در ملاقات بعدي در همان فضاي مجازي، درحالي­که مايکل و دوستانش مشغول صحبت هستند، ناگهان فضاي اطراف محو شده، کين ظاهر مي­شود. کين به آن­ها اخطار مي­دهد که از جستجوي او دست بردارند وگرنه برايشان مشکل ايجاد مي‌کند. با وجود اخطار کين، آن­ها دست از جستجو برنمي­دارند و براي گرفتن اطلاعات بيشتر، به سراغ افراد ديگري مي­روند...