رهروان آتش 2 / جلد دوم / سه گانه داستان سرير سنگي

تو از كاخ بامداد فرار كردي چون باور داشتي من پدرت را به قتل رسانده بودم و همينطور هم بود.
ادير به اينجا كه رسيد طوري نامه را فشار داد كه چيزي نمانده بود پاره شود. در حالي كه روي شقيقه اش با حالتي عصبي مي زد، دندان هايش را بر هم فشرد و به خواندن ادامه داد.
اما از تو خواهش مي كنم اين را هم باور كن وقتي كه مي گويم من نمي خواستم او را بكشم. سانليتن از بسياري جهات فرمانرواي قابل احترامي بود؛ او اهل عمل، درستكار و باهوش بود. تنها ايرادي كه مي شود به او گرفت روابط حسنه اش با اورگول ها بود. سانليتن به دلايلي كه من نمي دانم گمان مي كرد مي تواند با رهبر اورگول ها، لانگ فيست، به تفاهم برسد. من لانگ فيست را بهتر از هركس ديگري و البته بهتر از پدر تو مي شناسم و به تو قول مي دهم كه او در پي ويران كردن آنور است.