هرس

زن لاغر پشت شيشه‌ي آزمايشگاه جواب را از جعبه برداشت و روي صندلي‌اش چرخيد. وقتي چرخيد نوال نصفه‌ي ديگر صورتش را ديد که ماه گرفته بودش. تکه‌ي سرخ از گوشه‌ي چشم راست شروع مي‌شد و با کناره‌هاي نامنظم مي‌آمد پايين و کل دهان را مي‌گرفت. زن برگه را باز کرد و بست و به نوال گفت مثبت است. نوال جواب را گرفت و هرچه توي خودش گشت نفهميد خوشحال است يا ناراحت. رسول گفته بود پسرها دارند به دنيا مي‌آيند. همين ديشب گفته بود. همين ديشب که نوال براي بار هزارم گفته بود از اهواز بروند شهري که مرد داشته باشد. بعد از اين همه سال که اصرار کرده بود بروند خرمشهر را ببينند و رسول گفته بود نه، ديگر بند نمي‌کرد به برگشتن به خرمشهر. مي‌گفت بروند شيراز، اصفهان، تهران، هر شهر ديگري که مرد داشته باشد. مي‌گفت وقتي باز جنگ بشود بايد کسي باشد که شهر را نگه دارد...