طناب خال خالي / ماجراهاي شرلوك هلمز 7

يک روز صبح زود، خانمي به نام دوشيزه هلن استونر به دفتر شرلوک مراجعه و ماجراي زندگي اش را براي او تعريف کرد. او گفت سال ها پيش، پدرش را از دست داده و مادرش که زني جوان بود، با پزشکي به نام دکتر گريمز باي ازدواج کرد. متاسفانه مادرش که زني ثروتمند بود، هشت سال پيش در تصادف قطار کشته شد و ثروت زيادي براي دوشيزه هلن استونر و جوليا خواهر دو قلويش به ارث گذاشت. دو سال پيش جوليا تصميم گرفت ازدواج کند ولي متاسفانه مدتي قبل از مراسم ازدواجش به طرز مشکوکي مرد. جوليا قبل از مرگش به هلن گفته بود که شب ها در اتاقش صداي سوت مي شنود. حالا هلن که پس از گذشت دوسال از مرگ خواهرش تصميم گرفته ازدواج کند، از چند شب پيش در اتاقش صداي سوت مي شنود. او به ياد حرف هايي که خواهرش قبل از مرگ به او گفته بود افتاد و با به ياد آوردن سخنان خواهرش نگران شده و براي پي بردن به حقيقت پيش شرلوک هلمز رفت و تا از او براي حل اين مشکل کمک بگيرد.