ولگردها (مجموعه داستان)

هر دو در سايه در انتظار طراده در كنار رود دراز كشيده بودند و با دقت در سكوت،امواج سريع و آشفته رود كوبان را كه تانزديكي پاهاي انسان مي جهيد،مي نگريستند،لنكا خوابش مي‌برد اما بابا ارخيپ به علت درد پنهاني و شختي كه در سينه‌اش احساس مي‌كرد نمي‌توانست بخوابد.بابا ارخيب قامتي بلند و جسمي بي گوشت داشت.لنكا كوچك و ضعيف كه خود را چون گلوله جمع كرده بود با آن لباس پاره در كنار پيرمرد به شاخه شكسته و قطع شده‌اي شباهت داشت .