ميلان كوندرا

میلان کوندِرا متولد ۱ آوریل ۱۹۲۹ در برنو، چکسلواکی است، خانوادۀ او از طبقۀ اجتماعی متوسط و با فرهنگ بالایی بودند. پدرش موسيقيدان بود و بین سال‌های ۱۹۴۸ تا ۱۹۶۱ ریاست آکادمی موسیقی برنو را بر عهده داشت.

علاقۀ کوندرا به موسیقی در بسیاری از آثار او به‌ویژه رمان «شوخی» پیداست. حتی لقبش را رمان‌نویس دوست‌دار موسیقی گذاشتند، میلان شعرگویی را از ۱۴ سالگی آغاز کرد و در ۱۸ سالگی پس از شکست آلمان نازی در جنگ جهانی دوم در ۱۹۴۷ به اتحادیۀ جوانان حزب کمونیست چکسلواکی پیوست. در سال ۱۹۴۸ تحصیل خود را در رشتۀ ادبیات و زیبایی‌شناسی در دانشگاه کارلف (دانشگاه چارلز) در شهر پراگ آغاز کرد ولی خیلی زود خود را به دانشکدۀ فیلم منتقل کرد. نخستین مجموعه شعر او با نام «انسان؛ بوستان پهناور »(یا انسان؛ بوستانی عظیم) که خوش‌بینی موجود و ادبیات دولتی را مورد انتقاد قرار می‌داد در ۱۹۵۳ چاپ شد. در ۱۹۵۵ شعر بلند او به نام ماه می‌گذشته (پیشکش به ژولیوس فوچیک) و بلافاصله پس از آن دومین و آخرین مجموعه شعر او با نام تک‌گویی که در آن رفتارها و کردارهای انسانی و روابط عاشقانه بی‌پرده بازنمایی می‌شدند در ۱۹۵۷ منتشر شدند.

او در سال ۱۹۶۰ گزیده اشعار گیوم آپولینر و تحلیلی از آن‌ها را چاپ کرد و در همین سال آموزش ادبیات در دانشکدۀ سینما به عهدۀ او گذاشته شد. نخستین نمایشنامۀ او با نام «مالکان کلیدها » که به دوران ترس و خشونت هنگام استیلای آلمان می‌پرداخت یک سال بعد به چاپ رسید.

کوندرا در سال‌های ۱۹۵۸ تا ۱۹۶۸ ده داستان با نام عشق‌های خنده‌دار نوشت که در آن‌ها به رابطه فرد با اجتماع توجه شده و مضمون بسیاری از رمان‌های آینده‌اش طرح می‌شوند. او نخستین رمانش به نام شوخی را در سال ۱۹۶۷ نوشت. «شوخی» از زبان چندین راوی روایت می‌شود و تنها کتاب کوندرا است که در آن خود نویسنده راوی داستان نیست. از «شوخی» فیلمی در چک نیز ساخته شده ‌است.

در اواخر دهۀ پنجاه و دهۀ شصت قرن بیستم، به روشنفکر و نویسنده‌ای شهیر در وطنش بدل شد که منتقد وضع موجود بود. سال ۱۹۶۷ بود که با سخنرانی مشهوری خواستار آزادی بیان و آزادی نویسندگان اسیر خودکامگی و زندان حزب کمونیست شد. رفته‌رفته، به شخصی مسئله‌ساز برای افراد محافظه‌کار حکومت چکسلواکی بدل شد. سال بعد در جریان بهار پراگ از اصلاحات حزب حمایت کرد ولی همان سال ارتش سرخ شوروی این کشور را تسخیر کرد و او در لیست سیاه قرار گرفت و از مشاغلش اخراج، ممنوع‌الکار و نشر آثارش ممنوع شد، همین مقدّمه‌ای برای خروجش از این کشور و سلب تابعیت او شد.

در سال ۱۹۷۵ کوندرا به همراه همسرش ورا به دعوت دانشگاه رن ۲ به فرانسه رفت و در آنجا کتاب «خنده و فراموشی» را نوشت. در این کتاب او از اعتراضات پرشماری که مردم چکسلواکی به اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی داشتند می‌گوید. کتاب «خنده و فراموشی» ترکیب عجیبی از یک رمان، مجموعه‌ای داستان کوتاه و تفکرات نویسنده است.

در دوران زندگی در فرانسه، به دلیل بیان عقاید سیاسی در یک گفتگو و یکی از کتاب‌هایش، ملیت چکسلواکی از او گرفته شد.

در ۱۹۸۴ کتاب سَبُکی تحمل‌ناپذیر هستی (در زبان فارسی به نام بار هستی شناخته می‌شود) را نوشت. این کتاب محبوب‌ترین کتاب کوندرا به حساب می‌آید. «سبکی تحمل‌ناپذیر هستی» به مشکلات یک زوج چک با یکدیگر و دشواری سازگاری با زندگی در چکسلواکی می‌پردازد. در سال ۱۹۸۸ کارگردان آمریکایی فیلیپ کافمن، فیلمی از روی این کتاب به همین نام ساخت. با وجود اینکه کوندرا معتقد است که رمان‌هایش برای ساخت فیلم مناسب نیستند ولی در ساخت این فیلم، به‌عنوان مشاور همکاری داشت.

در ۱۹۹۰ کوندرا کتاب جاودانگی را به بازار داد. در مقایسه با سایر آثار کوندرا که بیش‌تر، اندیشه‌های سیاسی را مطرح می‌کنند این کتاب از درون‌مایۀ فلسفی بیشتر و عمیق‌تری برخوردار است و مفاهیم جهانی‌تری را در خود می‌گنجاند.

سه رمان بعدی او، آهستگی (۱۹۹۵)، هویت (۱۹۹۷) و جهالت (۲۰۰۰) باز هم نشان از دورۀ تازه‌ای در زندگی کاری کوندرا بودند. یکی برای اینکه همگی به فرانسه نوشته شدند و دیگری اختصار نسبی آنها است. کوندرا سه مجموعه مقاله به نام هنر رمان (۱۹۸۶)، وصایای تحریف شده (۱۹۹۳) و پرده (۲۰۰۵) نیز چاپ کرده‌ است.

این رمان‌نویس خود را وارث سنت رمان‌نویسی اروپایی می‌داند. در نگاه بسیاری نیز او بزرگ‌ترین و محبوب‌ترین نویسندۀ این سنت است. نویسنده‌ای که با وجود آثار بزرگش نه جایزۀ نوبل ادبیات را برده، نه عضو آکادمی‌های ادبی و علمی جهان است. او رمان را چهرۀ والایی از هنر برمی‌شمارد و مدرنیته و «خلق رمان» را بزرگ‌ترین میراث اروپایی برای جهان قلمداد می‌کند.

کوندرا سیستم‌های توتالیتر را نقد می‌کند. وضع تلخ و سیاه روزگار را در جام طنز می‌نگرد، زیرا آن را غیرقابل‌تغییر یافته و از این‌رو راهی جز جدی نگرفتنش نمی‌داند. در کتاب‌های میلان کوندرا، شخصیت‌های داستان در شرایط بغرنجی قرار می‌گیرند و تا مرز ویرانی می‌روند تا از دنیایی سیاه و سفید خارج شوند و شرایط خاکستری‌‌ای خلق می‌شود.

او می‌گوید: «هیچ وسیله‌ای برای تشخیص تصمیم درست وجود ندارد، زیرا هیچ مقایسه‌ای امکان‌پذیر نیست. در زندگی با همه‌چیز برای نخستین‌‌بار مواجه می‌شویم»، بنابراین زندگی وضعیت متناقضی پیش روی ما می‌گذارد. از یک طرف، با سنگینی انتخاب و از طرف دیگر، با سبکی اتفاق رو‌به‌روییم.

میلان کوندرا تأکید می‌کند که رمان‌هایش از آن نوع زیبایی‌شناسی که رمان‌های روان‌شناختی از آن برخوردارند بی‌بهره است. می‌گوید: «همۀ رمان‌ها در هر عصری با معمای خود سروکار دارند... اگر من خودم را خارج از رمان روان‌شناختی قرار می‌دهم به این معنا نیست که می‌خواهم شخصیت‌های رمان‌هایم را از زندگی معنوی محروم کنم. فقط به این معناست که معماهای دیگری وجود دارد؛ سؤالات دیگری که رمان‌های من در درجۀ اوّل به دنبال آن هستند. درک رمز وجودی چیزی است که رمان‌های من در جست‌وجوی آن‌اند.» به همین دلیل اغلب در داستان‌های میلان کوندرا می‌بینیم که راوی داستانْ سوم شخص است تا مجالی برای گفت‌وگوی درونی ایجاد شود. در عین حال، شخصیت‌های داستان‌ها بدون تاریخ و پیشینه‌اند. چیزی در مورد ویژگی‌های شخصیتی، چهره و طبقۀ آن‌ها در داستان گفته نمی‌شود. گویا آن‌ها می‌توانند هر کسی باشند.

شوخی و فراموشی از محوری‌ترین مضامین مطرح در آثار میلان کوندرا است. فراموشی در آثار او را بسیار متأثر از مارتین هایدگر و فریدریش ویلهلم نیچه می‌دانند، همچنان‌ که طنز و شوخی معمول در آثارش را متأثر از میراث جریان ادبی روشنگری اروپایی می‌پندارند. در کتاب‌های میلان کوندرا طنز با تقدّس‌زدایی از پدیده‌ها علیه ایدئولوژی‌های توتالیتر عمل می‌کند و کوندرا همواره به‌خوبی از این ویژگی برای غلبه بر تلخی زندگی تحت جزم‌اندیشی و ایدئولوژی استفاده می‌کند.



بخشی از آثار این نویسنده در پردیس کتاب