اليور تويست / گفتگو با مشهورترين داستان هاي جهان (با سي دي)

در يک شب باراني، زني جوان که زايمانَش نزديک است؛ به سختي خود را به نوانخانه اي مي رساند. در آن جا به کمک يک پزشک، پسري به دنيا مي آورد اما از بختِ بد اين نوزاد، همان شب مادرش را از دست مي دهد. ” آقاي بامبِل ” مدير نوانخانه، نام ” اليور تويست ” را براي اين پسر انتخاب مي کند. سال ها از آن شب تلخ مي گذرد و اکنون آن نوزاد، نوجواني ده ساله مي باشد. غذايي که در يتيم خانه به بچه ها مي دهند بسيار ناچيز است بنابراين يک روز آنها تصميم مي گيرند که به اين شرايط اعتراض کنند و به اليور مي گويند که بهتر است تو موقع کشيدن غذا، مقدار بيش تري تقاضا کني. او اين کار را انجام مي دهد اما نه تنها غذاي بيش تري به او نمي دهند بلکه به جرم انجام اين کار در ازاي پنج پوند او را به پيرمردي که تابوت ساز است، مي فروشند. او در ابتدا فکر مي کند زندگي در کنار آن مرد، حتما خيلي بهتر از شرايط قبلي او خواهد بود. ولي به دليل آزار و اذيت هاي بيش از حد پيرمرد، اليور تصميم مي گيرد فرار کند و به “لندن” برود. اين آغازي براي زندگي جديد او مي باشد، در ميانه ي راه، او با پسري دزد که نامش ” عيار ” است، آشنا مي شود که براي پيرمردي يهودي در لندن کار مي کند و اليور را نزد او مي برد تا ناخواسته آموزش دزدي ببيند.
سرانجام در يک عمليات جيب بري عيار، جيب يک مرد را مي زند و کيف پولش را برمي دارد. در آن لحظه پسرک بيچاره که تازه متوجه شده بود کاري که در اين مدت به عنوان يک بازي به او آموزش داده اند، دزدي است؛ از شدت ترس به خود مي لرزد و پا به فرار مي گذارد. اما درست در همان لحظه مرد متوجه نبودن کيفش مي شود و فرياد مي زند: بگيريدش! متاسفانه او بي گناه دستگير مي شود…