هزار و يك شب / گفتگو با مشهورترين داستان هاي جهان (با سي دي)

شاه سعادتمندم، شنيده ام ماهيگير به ديو گفت: «خداي من، تو واقعا داخل اين كوزه بودي؟» ديو گفت: «به خدا داخل اين كوزه زنداني بودم.» ماهيگير گفت: «دروغ مي گويي. در اين كوزه حتي دست هايت جا نمي شود. چطور تو به اين بزرگي در كوزه اي به اين كوچكي جا شده بودي؟» ديو گفت: «باور نمي كني؟» ماهيگير گفت: «نه.»
ديو تكاني خورد، به صورت دود درآمد، در هوا چرخيد و داخل كوزه رفت. وقتي كه دود تمام شد، ديو از داخل كوزه گفت: «ماهيگير حالا حرفم را باور كردي؟»
ماهيگير در يك چشم به هم زدن در كوزه را با چوب پنبه بست و گفت: «اي ديو حالا دوست داري چگونه بميري؟ مي خواهم تو را داخل دريا بيندازم، بعد خانه اي درست همين جا بسازم و به تمام ماهيگيراني كه به اين جا مي آيند، هشدار بدهم مراقب ديوي باشند كه به آن ها اجازه مي دهد نوع مرگشان را انتخاب كنند.»