تنها راه

در شهر کوچکي که جيمي در گواتمالا زندگي مي کند همه فهميده اند که ميگوئل، پسرخاله و بهترين دوست جيمي، توسط گروه خلافکار آلفاها کشته شده است. هرکسي که نخواهد با آنها کار کند مانند ميگوئل کشته مي شود. جيمي دوازده ساله مي ترسد که نفر بعدي او باشد. حالا تنها يک راه براي نجات جان او و دخترخاله اش وجود دارد؛ اينکه مخفيانه از شهر فرار کنند تا با برادر بزرگترش در نيومکزيکو زندگي کنند.
اين داستان برگرفته از زندگي هزاران کودک و نوجوان گواتمالايي است که احساس مي کنند ترک خانه و به خطر انداختن همه چيز تنها شانس آنها براي ادامه زندگي است. اين کتاب، داستان ترس و شجاعت، شادي و اندوه هاي يک پسر نوجوان و سفري پر از اتفاقات گوناگون است.