فرانكلين قهر مي كند

پدر فرانکلين از او عصباني است. معلم کلاس به فرانکلين تذکر مي‌دهد که سر کلاس صحبت نکند و در مسابقه فوتبال، روباه شکايت مي‌کند که فرانکلين توپ را خوب پاس نداده است. فرانکلين احساس مي‌کند ديگر هيچ‌کس او را دوست ندارد و تصميم مي‌گيرد ازآنجا برود. او مي‌خواهد يک‌خانه‌ي ديگر، يک مدرسه‌ي خوب و دوستان جديدي پيدا کند. فرانکلين وسايلش را جمع مي‌کند و به راه مي‌افتد؛ ولي…