گربه

از متن کتاب:
«مي‌دانست هر دو فرصت دارند تا مرگ حريف. اما مگر مي‌شد فهميد کي اول مي‌ميرد؟ مارگريت هم حتما به مرگ فکر مي‌کرد، هر دو از چند سال پيش هر روز به کرات به آن فکر مي‌کردند. مرگ مسئله‌ي اصلي‌شان شده بود.»
داستان گربه ماجراي يک ازدواج دوم است. زن و مردي که سني ازشان گذشته و همسران‌شان را از دست داده‌اند، با هم ازدواج مي‌کنند. آن‌ها آشنايي چنداني با هم ندارند و بدون اين آشنايي زير يک سقف مي‌روند. رابطه‌شان کم‌کم تبديل مي‌شود به چيزي که بر مدار نفرت مي‌گذرد، نفرت به دليل کشتن حيوان خانگي همديگر. هردوي آن‌ها از هم بيزارند؛ اما آن‌چه آن‌ها را کنار هم نگه مي‌دارد، اين حقيقت است که بدون وجود همديگر نمي‌توانند زندگي کنند. آن‌ها با هم حرف نمي‌زنند و تنها راه ارتباطي‌شان پيغام‌هايي است که گاهي روي کاغذ مي‌نويسند.
سيمنون شرايط و وضعيتي را تصوير کرده که يک ازدواج کاملا از دست مي‌رود. رابطه‌اي که تبديل مي‌شود به نيازِ بودن با آدمي که بتوان با بيزاري هر روز به راه‌ها و ترفندهاي جديد براي آزارش فکر کرد.