بچه هاي آلپ

آنت با موهاي بافته‌اش بازي کرد. سپس با ترديد گفت: "اما من نمي‌تونم از لوسين متنفر نباشم. هر کاري مي‌کنم نمي‌شه." کاملا حق داري. هيچ‌کدام از ما نمي‌تونيم افکار پليدو از ذهنمون پاک کنيم، موفق نمي‌شيم. اما آنت... وقتي صبح پايين مي‌آيي و مي‌بيني پنجره بسته است و اتاق تاريکه، اول سعي مي‌‌کني تاريکي رو از بين ببري و بعد پرده رو کنار بزني يا اول پنجره‌ها رو باز مي‌کني و مي‌ذاري آفتاب خودش تاريکي رو ببره؟ آنت گفت: "معلومه که اول پرده رو کنار مي‌زنم و بعدش مي‌ذارم روشنايي بياد تا تاريکي خودش بره..." مادربزرگ دنبال حرف آنت را گرفت و گفت: "اين همون چيزيه که محبت خدا با قلبت مي‌کنه. وقتي محبت خدا داخل بشه، نفرت،‌ خودپرستي و نامهرباني جاي خودشونو به دوست داشتن مي‌دن. درست مثل موقعي که تاريکي جاي خودشو به درخشش آفتاب مي‌ده. تو فقط اجازه مي‌دي آفتاب وارد بشه. اگه بخواي خودت به‌تنهايي اون تاريکي رو پاک کني، مثل اين مي‌مونه که تلاش کني تاريکي رو خودت به‌تنهايي از خونه بيرون کني. اين فقط وقت تلف‌ کردنه."