بيوك آقا

"بيوک‌آقا" سال ششم دبستان است اما به نظر پدرش بزرگ شده و بايد ازدواج کند. او پس از ازدواج نيز به تحصيل ادامه داده و عصر را به شيطنت با هم‌سالانش مي‌گذراند. چندي بعد همسر بيوک‌آقا دختري به دنيا مي‌آورد. مرد نوجوان به دخترک به چشم عروسک و يا هم‌بازي خويش نگاه مي‌کند و تمام اوقات فراغت خويش را به بازي با وي مي‌گذراند. روز آخرين امتحان ثلث سوم همه در مدرسه منتظرند تا بيوک‌آقا برسد و امتحان شروع شود. در اين هنگام يکي از دوستان او از راه رسيده و خبر مي‌دهد که شب گذشته دخترک بيوک‌آقا وقت خواب زير بيوک‌آقا مانده و حالا بيوک‌آقا او را به بيمارستان برده است.