روياي رهايي / نفرين بال سوخته 3

ناگاه زمين لرزه آرام گرفت. سايه‌اي از پشت پاي آبتين بيرون کشيده شده بود که آرام آرام خود را بالا مي‌کشيد و شکل حيواني شبيه به شغال را به خود مي‌گرفت. سايه حجم‌گرفت و قامتش بلندتر از آبتين شد. هورمان با لبخندي عميق بر لبش گفت: «سلام گوش خاکستري…» سر يک حيوان شبيه به شغال، ولي با گوش‌هايي درازتر و کشيده تر، ناگاه با چشماني وق زده و مردمک‌هايي به رنگ آبي، از شانه‌ي چپ آبتين خودش را به جلو کشاند. با شنيدن حرف هورمان چشمان ترسناک و گرد او دوخت. گوش خاکستري دهانش را گشود و آب غليظ دهانش روي شانه‌ي آبتين چکيد …