خواب سقوط / نفرين بال سوخته 2

مار هرلحظه بزرگتر و غول پيکرتر ميشد. شروع کرد به پوست انداختن. داغي وحشتناک آفتاب و ديدن آن همه شن و آن مار ترسناک رايان را گيج کرده بود …. همه چيز از ديدش شروع کرد به چرخيدن. در ميان آن تصاوير مار با سرعت پوست انداخت و پوستي براق و شيشه‌اي و نرم را از خودش جدا کرد. وقتي وسط تنش از پوست بيرون کشيده شد، دو بال نورسته از بدنش بيرون زده بود. بال‌هايي بسيار زيبا که پوسته‌هاي ميانش شيشه‌اي بود و با خطوطي سياه به هم وصل شده بودند. نور خورشيد از ميان بال‌ها بر تن رايان منعکس شد و او را بيشتر آزرد. اژدهايي عظيم‌الجثه و تماما سياه رنگ که صورتي کاملا کشيده و شاخ‌هايي بلند و نوک تيز در دو طرف سرش داشت به پرواز درآمد و زمين زير پايش را سخت لرزاند …