بخت بد / سه گانه ي بد

بدبختي اين است که کِلِي يکي از آن‌ها نيست؛ او تنها آدمي در اردوگاه «مزرع سبز زمين» است که استعدادي در جادو ندارد و اصلاً بويي از آن نبرده. انگار غم و غصه‌ي خودش کم بود که سر و کله‌ي «برِت» هم پيدا شده و قوز بالا قوز مي‌شود. حالا کِلِي بايد ببيند چه حقه و کلکي مي‌تواند سر هم کند که هيچ‌کس به بودن برِت در جزيره پي نبرد. بعد از اين‌که او به دوست جديدش کمک مي‌کند تا جايي در دل طبيعت وحشي آن جزيره‌ي آتشفشاني مخفي شود، بدبختي از جاي ديگري بيرون مي‌زند؛ همه‌ي نشانه‌ها حاکي از آن است که زماني چندتا اژدها در اين جزيره مي‌پلکيدند، و چه‌بسا که هنوز هم دارند مي‌پلکند! آيا کِلِي و دوستانش مي‌توانند به‌موقع جلوي اين بخت‌برگشتگي را بگيرند و پرده از راز جزيره‌ي پرايس بردارند... و آن را از سوختن در آتش نجات بدهند؟