بهاي شجاعت / مجموعه حلقه ي ساحران 6

ثور و بقيه، مات و مبهوت آنجا ايستاده بودند و تلاش مي کردند بفهمند چه اتفاقي افتاده. معلوم بود درگيري سختي بوده. اما چرا؟ چگونه؟ و شمشير چه شده بود؟ هيچ جاي ردي از شمشير به چشم نمي خورد. آيا راهزنان پيش از مرگشان، آن را به درون درياچه انداخته بودند؟ آيا امکان داشت که کسي از سربازان امپراتوري زنده مانده باشد و بعد از درگيري شمشير را برداشته و فرار کرده باشد؟
الدن گفت: «ظاهرا همه همديگه رو کشتن و کسي زنده نمونده.»
آن ها در ميان صحنه ي کشتار به جست و جو پرداختند و سعي کردند بفهمند چه اتفاقي افتاده.
ايندرا در حاليکه زانو زده بود و نشانه هاي روي بدن ها را بررسي مي کرد، بالاخره گفت: «نه، به اين ها حمله شده. خودشون همديگر رو نکشتن، بلکه چيزي به اونها حمله کرده.»
الدن پرسيد: «بهشون حمله شده؟ چي بهشون حمله کرده؟»
ايندار دستش را ميان قفسه سينه يکي از سربازان فرو برد و سپس با لحني وحشت زده گفت:
-دراگون ها.