مادرم نشسته بود بود توي خاک و خوله هاي وسط حياط، و چنان زار مي زد و معرکه گرفته بود که اوستا محمدعلي تعزيه خوان را مي گفت: زکي! با داد و فريادش کوچه و خانه را گذاشته بود روي سرش، و با بي تابي مي ناليد و دو دستي بر سرش مي کوبيد!
خانه سرا انگار غوغا شده بود. مي خواستم بگوييم، «مادر چي شده؟... چرا بي تابي مي کني؟» اما تا چشمش به من افتاد، انگار چيز وحشتناکي ديده باشد، گيس هايش را چنگ زد و مثل مارگزيده ها خودش را بالا گرفت و به زمين زد و باز به سرش کوبيد.
زبان فارسي
نويسنده سيدمحمد ميرموسوي
مؤلف سيدمحمد ميرموسوي
سال چاپ 1397
نوبت چاپ 1
نوبت ويرايش 0
تعداد صفحات 176
سايز رقعي
ابعاد 14 * 21 * 1.2
نوع جلد شوميز
وزن 170
تخفيف ويژه در سايت 10.00
شناسه کالا9786000803049