عقاب هاي تپه 60

20,000تومان
تولید کننده: نيستان
انبار:
باد، در سنگر را به‌ ديوار مي‌کوبد. سنگي‌ مي‌گذاريم‌ جلو در. ناصر، با بيلِ دسته‌‌کوتاهي ‌از راه‌ مي‌رسد. حبيب‌ مي‌گويد: «حسابي ‌به ‌شيار دور سنگر برس‌؛ تا مي‌تواني‌، خاک ‌را بده‌ طرف‌ ديوارها تا آب‌ نتواند نفوذ کند.» ناصر مي‌گويد: «خيالت‌ تخت‌ باشد!» حبيب‌ مي‌رود به‌ طرف‌ جعبه‌ي ‌نارنجک‌ تفنگي‌. ناصر مي‌پيچد پشت ‌سنگر، چند نفر، از سنگرهاي‌ همسايه ‌بيرون ‌مي‌آيند. حبيب ‌در جعبه ‌را باز مي‌کند. مقداري ‌نايلون‌، تو جعبه ‌است‌. مي‌روم ‌به‌ طرفش‌، باد شد‌‌ت ‌مي‌گيرد. يک ‌دسته ‌سار، به ‌سرعت ‌از بالا سرمان‌ مي‌گذرند. انگار چيزي ‌دنبال‌شان‌ کرده‌. حبيب ‌مي‌گويد: «بايد اين ‌را بکشيم ‌روي ‌سقف.» باد، خاک‌هايي‌ را که‌ از دَم ‌بيل ‌ناصر بلند مي‌شوند، به ‌طرفمان‌ مي‌آورد. مي‌رويم‌ به ‌کمک ‌حبيب‌. نايلون‌ را باز مي‌کنيم‌ و مي‌کشيم‌ رو سقف‌. باد مي‌افتد زير نايلون‌ و مي‌خواهد آن‌ را از دست‌مان ‌بربايد. حبيب ‌مي‌گويد: «محکم ‌نگهش‌ داريد تا من ‌سنگ‌ بياورم.» حبيب ‌سنگ ‌مي‌آورد. دور‌تا‌دور نايلون ‌را سنگ مي‌چينيم‌ و بعد، ناصر چند بيل‌ خاک‌ رو سقف‌ مي‌ريزد. حالا ديگر زور باد نمي‌چربد و فقط‌، صداي‌ شق‌‌و‌شق‌ نايلون ‌را درمي‌آورد. نگاهي ‌به ‌آسمان ‌مي‌اندازم‌. هوا تيره‌تر شده‌. يک‌ نفر دنبال ‌بيل ‌آمده‌. ناصر بيل ‌را مي‌دهد به‌هش‌. صداي‌ وحشتناکي ‌به‌ گوش ‌مي‌رسد. جا مي‌خورم‌. براي ‌يک ‌لحظه‌، فکر مي‌کنم ‌که ‌باز هم‌، توپ‌خانه‌ها شروع‌ کرده‌اند به ‌کار. اما وقتي ‌صدا تکرار مي‌شود و خط‌هاي‌ سفيد و نوراني‌، از دل ‌آسمان ‌تا پشت ‌تپه‌ي‌ روبه‌رومان ‌کشيده‌ مي‌شود، مطمئن‌ مي‌شوم ‌که ‌اين‌ها، صداي ‌رعد و برق ‌است‌، نه ‌چيز ديگري‌. حبيب ‌مي‌گويد: «خُب‌، برويم ‌بچه‌ها.»
زبان فارسي
نويسنده محمدرضا بايرامي
مؤلف محمدرضا بايرامي
سال چاپ 1397
نوبت چاپ 7
نوبت ويرايش 0
تعداد صفحات 211
سايز رقعي
ابعاد 14 * 21 * 1
نوع جلد شوميز
شناسه کالا9789643379650