چه كار مي كني با يك فكر نو؟

معرفي كتاب:
پسربچه‌ي داستان ما، فکرش را مي‌بيند که روبه‌رويش ايستاده. فکر براي پسر غريبه است. براي همين هم راهش را مي‌کشد و مي‌رود. اما فکر دنبالش مي‌کند. پسربچه و فکر کم‌کم باهم دوست مي‌شوند تا جايي که پسر حس مي‌کند زندگي‌اش با فکر بکري که دارد بهتر است. پسر به فکرش توجه مي‌کند، به او غذا مي‌دهد و با هم بازي مي‌کنند. سرانجام فکر بال‌هايش را باز مي‌کند و پرواز مي‌کند. پسربچه با توجه به فکرش دنياي زيباتري ساخته است! فکرهاي عالي ممکن است هر لحظه سر برسند،‌ اما تو با آن‌‌ها چه‌کار مي‌کني؟ اگر همه بگويند عجيب است، چي؟ يا اگر بگويند خيلي سخت است يا وقت تلف کردن است يا اينکه بخندند و مسخره‌ات کنند؟ پسرک اين داستان به حرف بقيه توجهي نکرد. دست فکرش را محکم گرفت و ازش مراقبت کرد. فکرش بزرگ و بزرگ‌تر شد... پسرک خوشحال و خوشحال‌تر شد... دنيا قشنگ و قشنگ‌تر شد.