سنگ ها در آب

روزي که روبرتو و دوستش ساموئل، به دستور سربازان آلماني سوار قطار شدندند، روزي سرنوشت‌ساز بود. پسرها بخشي از نيروي جنگ بودند و بايد در اردوگاه‌هاي مختلف براي آلمان‌ها کار مي‌کردند و با اين ماجرا، روزهاي کودکي‌ پسرها، روزهاي معصوميتشان، پيش از آنکه بفهمند، به پايان مي‌رسد. براي روبرتو، کار طاقت‌فرسا، گرسنگي مدام و تلاش براي پنهان کردن راز ساموئل غيرقابل تحمل است. فرار تنها روزن? اميد است، اما زمستان همراه با يخبندان رسيده و هر اميدي مثل قطره‌هاي شبنم محو مي‌شود. داستان روبرتو داستان جنگ و بقاست، داستان تلاش روبرتو براي انکار خشونت و وحشت و اميد او براي يافتن راهي براي از ميان برداشتن ناعدالتي جنگ براي آدم‌ها. روبرتو اما در خلال اين جنگ دوستي نابي مي‌سازد، او و ساموئل دو چهرة تابناک در دنياي تاريخ ادبيات و زندگي خواننده‌هاي اين کتاب مي‌شوند.