حمله توالت هاي سخنگو / كاپيتان زيرشلواري 2

جورج و هرولد جيغ کشيدن و از سالن خارج شدن و در رو محکم پشت سرشون بستن.
آقاي کراپ که داشت از راهرو رد مي شد، داد زد: «آهان! شما پسرها سالن جريمه رو ترک کرده ين! و مي دونين که اين معني ش چيه ديگه، مگه نه؟!»
هرولد داد زد: «تقصير خودمون نبود!»
آقاي کراپ با سرخوشي فرياد زد: «آخي، چه بد! شما پسرها رسما اخراجين!!!»
جورج داد زد: «صبر کنين! يه دقيقه گوش کنين! پشت اين در يه لشگر پليد…»
آقاي کراپ با خنده گفت: «ديگه هيچ وقت لازم نيست به حرف هاي شما پسرها گوش کنم. وسايلتون رو جمع کنين و از اين مدرسه برين بيرون!»
هرولد مِن من کنون گفت: «ولي… آخه… چرا متوجه…»
آقاي کراپ داد زد: «بيرون!»
جورج و هرولد ناله اي کردن و رفتن سمت کمدهاشون تا وسايلشون رو جمع کنن.
هرولد گفت: «اي خدا! تو يه روز هم جريمه شديم، هم اخراج موقت شديم، هم يه لشگر توالت سخن گوي پليد درست کرديم که مي خوان دنيا رو تصاحب کنن.»