چرا نمي توانيم منتظر بمانيم؟

كتاب داستانِ مبارزه شهروندان امريکا است که از زبان يکي از قدرتمندترين، شيواترين، و رساترين صداهاي عدالت‌خواهيِ دورانِ مدرن روايت مي‌شود. اکنون، بيش از هر زماني، اين کتاب سندي جاودانه است و گواهي عميقاً انساني بر ديدگاه‌هاي اخلاقي، عاشقانه، صلح‌جويانه، و در عين حال خردمندانه و شجاعانه مارتين لوتر کينگ، مردي که در راه آنچه رؤياي خود مي‌پنداشت متحمل سختي‌هاي جان‌فرسا شد؛ چه زماني که زني معترض به مبارزات وي در خيابان با کارد قفسه سينه‌اش را شکافت، چه آن زمان که به زندان افتاد، چه آن هنگام که اف.بي.آي. کمونيستش خواند و ادگار هوور (رئيس اف.بي.آي.) درباره‌اش گفت: «من از قيام يک مسيح سياهپوست مي‌ترسم» و او را بزرگ‌ترين خطر براي آمريکا و تحريک‌کننده نژادي در کشور خواند. او در مبارزه با تبعيض چشم انتظار منجي نماند و قدم در راه گذاشت تا روزي جان سپرد.