آدولف هيتلر را نجات دهيد

کنفرانس تهران در بحبوحه جنگ جهاني دوم موقعيتي عالي براي جاسوسان کشورهاي مختلف بود تا با يک ترورِ حساب شده، سرنوشت جنگ را تغيير دهند. ولي اشتراک و تضاد منافع در اين ميان ماجرا را بسيار پيچيده تر کرد، تا جايي که جاسوسان کشورهاي دشمن مجبور به همکاري با يکديگر شدند. اين داستان جاسوسيِ پيچيده و مهيج، چنان با واقعيات درآميخته است که خواننده همه صحنه هاي آن را مي تواند پيش چشم ببيند و اضطراب جاسوسان را در موقعيت هاي دشوار حس کند.
اِدن از پنجره کوچک هواپيما کوه توچالِ به برف نشسته را ديد که بر تهران مشرف بود. دورتر در حدود پنجاه کيلومتري کوه دماوند را تشخيص داد که با ارتفاعش که به شش هزار متر مي رسيد، بر منطقه حکمراني مي کرد. بعد ناگهان باند فرود پايگاه نظامي آن پايين ظاهر شد. لنکستر مسيرش را به خوبي در باند ثابت کرد و بي عيب و نقص فرود آمد و اسپيت فايرهاي محافظ بر فراز فرودگاه پرواز کردند و با تکان بال هايشان با هموطنانشان خداحافظي کردند. سه گروهان موتوري نيروي زميني ارتش بريتانيا انتظارشان را مي کشيدند. سفير انگليس از چرچيل و اِدن استقبال کرد و آنها سوار رولز رويس ضد گلوله سفارتخانه شدند.