دود روشن آتش سرد 1

وقتي مه اسرارآميز ويرانگي سراسر دنيا را پوشاند، زندگان مردند، مردگان برخاستند و تنها مکان امنِ باقي‌مانده در برابر حمله‌ي آن‌ها شهر محصور ويارا بود.
جوليت کترسو و ماهياناي رومئو، وارثان قدرتمندترين خانواده‌هايي که با هم در جنگ هستند، عاشق هم مي‌شوند. اما وردي که در بدو تولد بر جوليت خوانده شده است او را وادار مي‌کند از دشمنان قبيله‌اش انتقام بگيرد... و رومئو پسردايي جوليت را کشته است. اين يعني او بايد بميرد.
پاريس کترسو هميشه تنها يک خواسته داشته است: محافظت از جوليت و خدمت به خانواده‌اش. قرار است در مراسمي ذهن پاريس و جوليت با هم پيوند پيدا کند، اما وقتي جوليت سعي مي‌کند از سرنوشتش فرار کند، ورد اشتباه خوانده مي‌شود، جوليت مي‌ميرد و در عوض پيوندي ميان پاريس و رومئو ايجاد مي‌شود. اگر پاريس مي‌خواهد به حقيقت مرگ جوليت پي ببرد، بايد به کوچه‌پس‌کوچه‌هاي شهر برود، با دشمنش متحد شود... و شايد حتي به قبيله‌اش خيانت کند.
ماهياناي روناجو فقط مي‌خواهد از شهرش محافظت کند... اما خودش تنها کسي است که مي‌داند شهر محکوم به نابودي است. وقتي با نااميدي دنبال راهي براي نجات شهر مي‌گردد، جوليت را از دنياي مردگان بيرون مي‌کشد... و خيلي زود مي‌فهمد که شايد جوليت تنها کسي باشد که مي‌تواند به او کمک کند پرده از راز ويرانگي بردارد. پاريس و رومئو از يک طرف و روناجو و جوليت از طرف ديگر کارهايي مي‌کنند که هيچ‌وقت از خود انتظار نداشتند، با اهريمني بزرگ در شهر روبه‌رو مي‌شوند و بيرون ديوارهاي شهر... مرگ در انتظار است.