جادوگرها اسير مي شوند / جادوگران شهر ريتز 4

بالاي لوله‌ها فرستاده تا از غيرجادوگرها اطلاعات جمع‌آوري کنند. حلزون‌ها در خانه عروسکي در هال زندگي مي‌کردند. هر ده تايشان!
البته جاي تعجب نداشت. چه کسي جز آنها با حلزون‌هاي خانگي و تکه لباس‌هاي پر زرق و برق جادو شده به نام دنيس صبحانه مي‌خورد!؟
تيگا به مادرش گفت: «ما جادوگرهاي معمولي نيستيم، درسته؟»
گرتال گرين قهقهه‌اي زد و گفت: «کي دلش مي‌خواد يک جادوگر معمولي باشه!؟»
تيگا آرام زير لب گفت: «من.»
در همين احوال فرن با جيغ و فرياد وارد اتاق شد و گفت: «صبح بخير، خونواده طرفدار من!» بعد، درحاليکه همه جا گردوغبار درخشان مي‌پراکند، ادامه داد: «به نظرتون عالي نيست که اومدم بهتون سر بزنم و تازه درست موقع صبحونه خانوادگي رسيدم.»
تيگا لبخندي زد و براي فرن دست تکان داد. اما همان موقع دنيس لباسه رويش را برگرداند و به سمت در رفت. دنيس دستکشه هم از روي ميز پايين پريد و دنيس لباسه را گرفت و هر دوي آنها داخل راهرو ناپديد شدند.
فرن با خرناسه‌اي گفت: «چه بي‌ادبانه! اين رسم رفتار کردن با باحال‌ترين پري تاريخ سينک‌ويل نيست.»