قصه هاي من و ننه آغا

22,000تومان
تولید کننده: كتابستان معرفت
انبار:
نزديک ساعت مارکار يزد -که ميداني قديمي بود و برج ساعتِ چهارگوش و نوکِ هرم مانند داشت- زمين بزرگي بود که بچه‌ها آن‌جا فوتبال‌بازي مي‌کرديم. يک روز که رفتيم ديديم دور تا دور زمين را کانال کنده‌اند. شست‌مان خبردار شد که مي‌خواهند آن‌جا را هم بسازند. تاکتيک را عوض کرديم و به جاي فوتبال، توي کانال پريديم و پشت خاک‌هايي که بيرون ريخته بودند و شبيه خاکريز بود، سنگر گرفتيم و شروع کرديم به پرتاب نارنجک به سوي هم. دو دسته شده بوديم و کلوخ‌هاي ريگي را به سمت هم مي‌انداختيم. اين کلوخ‌ها اگر به کسي هم مي‌خورد، خطري نداشت و به يک اشاره، وا مي‌رفت. حميد که همسايه و هم‌شاگردي‌ام بود کلوخي انداخت که از قضا به پشت گردنم خورد و وا رفت و ريگ‌هايش رفت توي يقه و بدنم. همه خنديدند. من خيلي ناراحت شدم. بدون آن‌که نگاه کنم کلوخي را برداشتم و به طرف حميد انداختم. اين کلوخ، ريگي نبود. تکه‌اي بود از يک خشت. از قضا کلوخ خشتي رفت و خورد پايين چشم حميد. فرياد بيچاره به هوا رفت و خودش افتاد توي کانال. من از نارنجکي که به هدف زده بودم، خوش‌حال شدم. انتقام خودم را گرفته بودم. وقتي ديدم صداي ناله‌ي حميد هم‌چنان بلند است و بچه‌ها به طرفش مي‌دوند، نگران شدم. دو- سه دقيقه‌اي طول کشيد تا بچه‌ها زير دست و بالش را بگيرند و از کانال بيرونش بياورند. از چيزي که ديدم وحشت کردم...
زبان فارسي
نويسنده مظفر سالاري
مؤلف مظفر سالاري
سال چاپ 1398
نوبت چاپ 5
نوبت ويرايش 0
تعداد صفحات 176
سايز رقعي
ابعاد 12.5 * 19 * 1.1
نوع جلد شوميز
وزن 155
شناسه کالا9786008460343