ژان پل سارتر

ژان پل سارتر در ۲۱ ژوئن ۱۹۰۵ در پاریس به دنیا آمد‏. پدرش «ژان باپتیست سارتر» افسر نیروی دریایی فرانسه بود و مادرش «آنه ماری شوایتزر» دخترعموی آلبرت شوایتزر، پزشکی که برندۀ جایزۀ صلح نوبل شد، است. ژان پل سارتر فرصت چندانی برای درک حضور پدر نداشت، پانزده‌ماهه بود که پدرش به علت بیماری تب که به‌احتمال زیاد از هند و چین گرفته بود از دنیا رفت. پس از آن مادرش به نزد والدینش رفت و پاريس را ترك كرد. پدربزرگش شارل شوایتزر، عموی آلبرت شوایتزر، در مدرسه به آموزش زبان آلمانی اشتغال داشت. ژان در خانه زیر نظر او و چند معلم خصوصی دیگر تربیت شد و در خردسالی خواندن و نوشتن (فرانسه و آلمانی) را فراگرفت. او ده سال در خانۀ پدربزرگ زندگی کرد و بزرگترین تفریحش چرخیدن در کتابخانۀ بزرگ او بود. در کودکی چشم راستش دچار آب مروارید شد، به‌تدریج انحراف به خارج پیدا کرد و قدرت بینایی‌اش را از دست داد. تا ده‌سالگی ترجیح می‌داد توی خانه بنشیند و سرگرم کتاب‌ها باشد، همانگونه که خود در کتاب «کلمات» خاطرات دوران کودکی‌اش را بیان می‌کند، کودکی تیزهوش اما گوشه‌گیر بود. سال‌های کودکی را بیش از هرجا، میان انبوه کتاب‌ها به خواندن آثار مهم ادبی و تاریخی گذراند. دوازده ساله بود که مادرش دوباره ازدواج کرد و با همسر جدیدش که یکی از دوستان قدیمی پدر ژان بود به شهر لا روشل نقل مکان نمود. این اقدام موجب نفرت سارتر از مادرش شد. تا پانزده‌سالگی که مدرسه برود، شرایط مدام بد و بدتر می‌شد. تحمل اوضاع مدرسه و رفتارهای خشن دانش‌آموزان برایش ناممکن می‌نمود. به خاطر بیماری دوباره به پاریس آمده بود و در سال ۱۹۲۰ به یک مدرسه شبانه‌روزی در پاریس فرستاده شد. تنها نقطۀ روشن آن روزها برای ژان پل سارتر آشنایی با پل نیزان بود. نیزان چشم او را به دنیاهای جدیدی گشود. ادبیات معاصر فرانسه را به او معرفی می‌کرد و از پس رابطه‌شان که به رفاقتی طولانی بدل شد، سارتر جوان آرام آرام سر بر می‌آورد.

در سال ۱۹۲۲ موفق به گرفتن دیپلم شد، پس از آن تصمیم گرفت به همراه نیزان در دانشسرای عالی پاریس در رشتۀ معلمی ادامه تحصیل دهد. او در امتحان ورودی سال ۱۹۲۴ رتبۀ هفتم را از میان ۳۵ نفر قبول شدۀ نهایی به‌دست می‌آورد. آن دو با هم در آنجا دست به انتشار مجله دانشسرا زدند و این نخستین کار مطبوعاتی ژان پل سارتر به‌‎شمار می‌رفت.

چهار سال بعد در امتحانات نهایی رشتۀ فلسفه مردود می‌شود. دلیل رد شدنش نیز، عقیدۀ سارتر در مورد فلسفه بود.

او عقیده داشت «فلسفه فهمیدنی است، نه حفظ کردنی».

سال ۱۹۲۹ در امتحانات نهایی جایگاه نخست نصیب سارتر می‌شود و سیمون دو بووار و ژان ایپولیت و پل نیزان مقام‌های بعدی را کسب كردند.

آشنایی ساتر با سيمون دوبووار به سال ۱۹۲۹ و زمان آمادگی دوبووار برای امتحانات فلسفه در سوربن بازمی‌گردد. سیمون دوبووار دختر نازپرورده‌ای که تحت سلطۀ قراردادهای مذهب کاتولیک بود، بعد از آشنایی با سارتر شدیداً و عمیقاً به او دلبسته می‌شود و تا آخر عمر با او همراه می‌ماند، با وجود اینکه در روزهای آخر زندگی ژان ارتباط آنها کمرنگ شده بود آن‌ها شبانه‌روز با هم بودند. برای سال‌های متوالی، امّا هیچ‌وقت حاضر نشدند که با هم ازدواج کنند، می‌گفتند ازدواج یک رفتار بورژوایی است و قیدی است که آدم‌ها را از راه رفتن کنار هم و ادامه دادن مسیرشان باز می‌دارد. دلبستگی این دو به کمونیسم هم به عقایدی از این دست، دامن می‌زد.

او پس از اتمام تحصیلات در دبیرستان‌ها مشغول به تدریس فلسفه شد. پس از مدتی تصمیم گرفت با استفاده از یک بورس تحصیلی که برای کامل شدن تحقیقاتش در زمینۀ فلسفه پدیدارشناسی هوسرل راهی آلمان شود و در برلین به ادامۀ تحصیل پرداخت. در اینجا بود که آشنایی عمیق‌تری با آثار فیلسوفان بزرگی همچون مارتین هایدگر (فلسفۀ اصالت وجود یا اگزیستانسیالیسم) و ادموند هوسرل (فلسفۀ پدیدارشناسی) پیدا کرد. امّا بعد از مدتی به علت غیرقابل‌تحمل بودن حکومت آلمان به پاریس بازگشت و تدریس فلسفه را ادامه داد.

سارتر از کودکی در پی کسب شهرت بود. به همین دلیل به نویسندگی روی آورد. ۹ سال بعد از بازگشت از آلمان و آشنایی با دوبووار نخستین رمان ژان پل سارتر منتشر شد. این رمان، دلهرۀ وجود و بیهودگی ذاتی هستی را، با جسارتی بی‌سابقه ترسیم می‌کند. همچنین «تهوع» که انقلابی عجیب در بین مطبوعات، منتقدان و خوانندگانش برانگیخت. تا پیش از آن هیچ ناشری حاضر نمی‌شد نوشته‌هایش را چاپ کند، امّا نویسنده بودن در ذات سارتر بود. اين كتاب اصلی‌ترین نوشتۀ ادبی سارتر به‌شمار می‌رود که در سال ۱۹۳۸، زمانی که او استاد دانشگاه بود منتشر شد. تهوع رمانی فسلفی و اگزیستانسیالیستی است. پس از آن، نگارش مجموعه‌ای از داستان‌ها با نام دیوار (۱۹۳۹) را آغاز کرد که به دلیل شروع جنگ جهانی دوم ناتمام ماند. این مجموعه شامل پنج داستان «دیوار»، «اتاق»، «اروسترات»، «مؤانست» و ‌«کودکی کارفرما» است که شخصیت‌های اصلی آن‌ها از نظر تمایل به پوچ‌گرایی شبیه به یکدیگر هستند.

جنگ عرصه‌ای تازه در زندگی سارتر گشود: سیاست. تا پیش از آن فلسفه و ادبیات همۀ دل‌مشغولی سارتر بود. او برآشفته و شیفته به جنگ رفت تا برای وطنش بجنگد ولی همان‌جا بود که چشمش به روی کریه واقعیت باز شد. حضورش در جبهه و در کنار رزمندگان باعث می‌شد کلمات به ذهنش هجوم بیاورند. او بی‌وقفه می‌‌نوشت. نوشته‌هایی که بعدها در «دفترهای بلاهت جنگ» منتشر شد.

اما رزمندگی فقط همۀ ماجرای ژان پل سارتر نبود، ۲۱ ژوئن ۱۹۴۰ سارتر به دست آلمان‌ها اسیر شد و به اردوگاهی جنگی انتقال یافت. یک سال زندگی در آن اردوگاه از او انسان دیگری ساخت. او اگرچه توانست یک سال بعد با یک مدرک ساختگی پزشکی از اسارت آزاد شود امّا وقتی به پاریس برگشت دیگر آن آدم سابق نبود. ژان پل سارتر برای فعالیت در زمینۀ سیاست جنبشی با نام «سوسیالیسم و آزادی» راه انداخت که در آن نویسندگان مشهوری مشارکت داشتند؛ اما این حرکت، پروبال چندانی نیافت و خیلی زود به مرحله انحلال رسید. از همان‌جا بود که سارتر تصمیم گرفت به جای شرکت مستقیم در سیاست با نوشتن به مبارزه ادامه دهد. «مگس ها»، «هستی و نیستی» و «خروج ممنوع» از جمله آثار ژان پل سارتر هستند که آن‌ها را بعد از تجربۀ جنگ و اسارت نوشت.

مجموعۀ سه‌گانۀ «راه‌های آزادی» شامل سه رمان معروف و جاودانۀ «سن عقل»، «تعلیق» و «عذاب روح» است. این مجموعه روایت وضعیت زندگی مردم در دوران جنگ فرانسه است که دو عنوان اوّل آن سال ۱۹۴۵ و عنوان سوم آن سال ۱۹۴۹ منتشر شده است. «ادبیات چیست» یکی دیگر از آثار معروف سارتر است که سال ۱۹۴۸ منتشر شده است. این کتاب یک اثر پژوهشی و تحقیقی دربارۀ ادبیات و هنر است.

سرانجام جنگ جهانی دوم تمام شد امّا سارتر در قالب یک روشنفکر دست از فعالیت نکشید. مخالفت صریح او با قوانین حاکم در الجزیره، مستعمرۀ کشورش، سفرش به کوبا و دیدار با چه‌گوارا و مخالفت صریح با جنگ ویتنام از جمله فعالیت‌هایی بود که او بعد از پایان جنگ به آن مشغول بود. او طی مبارزات مردم ایران در جریان انقلاب ۵۷ هم، نسبت به سیاست‌های شاه و نبود آزادی در ایران موضع گرفت.

سارتر ریاست انجمن فرانسه ـ شوروی را هم به عهده گرفت و عضو شورای جهانی صلح شد امّا وقتی تانک‌های ارتش سرخ به بوداپست رسیدند تیر خلاص به تفکر مارکسیستی سارتر شلیک شد. او به‌کلّی از حزب مارکسیست فرانسه کنار کشید. در مصاحبه‌ای جنجالی با نشریه اکسپرس این جدایی را اعلام کرد. پس از آن او مارکسیست را به چشم کلیسایی می‌دید که فقط به فکر گسترش سلطۀ خود است.

در سال ۱۹۶۴ جایزۀ ادبی نوبل به سارتر تعلق گرفت، ولی او از پذیرفتن این جایزه خودداری کرد. او معتقد بود که نویسنده باید به خاطر کلماتش مشهور باشد نه به خاطر جوایزش.

از سال ۱۹۷۳ به بعد تقریباً تمامی قدرت بینایی خود را از دست داده بود و دیگر قادر به نوشتن نبود، با این همه سعی می‌کرد با انجام مصاحبه‌ها، دیدارها و حضور در مراسم‌ها کماکان چهره‌ای فعال و اجتماعی از خود نشان دهد. سال ۱۹۷۹ در یک کنفرانس مطبوعاتی جنجالی به حمایت از آوارگان جنگ ویتنام پرداخت.

در سال ۱۹۸۰ به خاطر تورم ریه در بیمارستان بستری شد و سرانجام بر اثر همین بیماری چشم از جهان فروبست. او حتی تا پایان عمر یک چهرۀ سرشناس جهانی باقی‌ماند؛ خبر درگذشت او به‌سرعت در سراسر جهان پخش شد و حدود ۵۰ هزار نفر در پاریس در مراسم خاکسپاریش شرکت کردند درحالی که بیش از ده سال از افول سارتر در فرانسه گذشته بود. این مراسم پرجمعیت‌ترین تشییع جنازۀ یک فیلسوف در قرن بیستم بود؛ از این نظر می‌توان او را به ولتر، فیلسوف عصر روشنگری فرانسه، تشبیه نمود.

وصیت کرده بود جنازه‌اش سوزانده شود. خاکسترش را در گورستان مون پارناس، جایی نزدیکی خانه‌ای که در اواخر عمر در آن می‌زیست به خاک سپردند.

۳ سال پس از مرگ سارتر، سیمون دو بووار کتابی با نام تشریفات خداحافظی در مورد مرگ وی منتشر کرد. یک هفته بعد از مرگ سارتر روی جلد هفته‌نامۀ نوول اُبسرواتور که سارتر به آن علاقه داشت و واپسین گفتگوهایش هم در آن منتشر شده بود، بر زمینۀ سرمه‌ای تیره، تصویر درشتی از چهرۀ سالخوردۀ سارتر چاپ شد، و زیر آن با حروف سفید واپسین عبارت کتاب واژه‌ها آمد:

تمامی یک انسان، از تمامی انسان‌ها ساخته شده و برابر کل آن‌ها ارزش دارد، و ارزش هر یک از آن با او برابر است.


بخشی از آثار این نویسنده در پردیس کتاب