شاهزاده و گدا / گفتگو با مشهورترين داستان هاي جهان (با سي دي)

حرف زدن براي تام سخت بود. نهايت تلاش خود را كرد تا توانست به زحمت بگويد: «اوه، خواهش مي كنم، بايد به من كمك كنيد. من عاليجناب نيستم. من شاهزاده نيستم. اسم من تام كنتي است و اشتباهي اين جا هستم. من و شاهزاده لباسمان را عوض كرديم. مي خواستيم فقط چند دقيقه اين كار را بكنيم، اما نمي دانم او كجا رفته است. مدت ها قبل بايد برمي گشت.»
اكنون تام جلوي بانو جين زانو زده بود. او دست هايش را در هم قلاب كرد و با التماس از او خواست حرف هايش را باور كند.
بانو جين با حيرت گفت: «سرورم، زانو زده ايد؟ قربان، اين كار پذيرفتني نيست.» و برگشت و از اتاق بيرون دويد.