برتي شخل پخل 3 (با شركت كرم جان)

او داشت در رستوران مدرسه همراه بهترين دوستانش دارِن و يوجين غذا مي خورد. هر سه پسر مشغول پرتاب نخود به سمت ميز بغلي بودند تا ببينند کدامشان مي تواند نخودي را به پشت ژاکت نيکِ همه چيزدان بزند.
ناگهان آنجلا ظاهر شد و با خوش حالي گفت: «سلام برتي!»
برتي با گيجي به او خيره شد و گفت: «ببخشيد شما؟»
آنجلا ريزريز خنديد: «خيلي بامزه اي برتي! کارت دعوتمو گرفتي؟ به مهموني که مياي، مگه نه؟»
برتي بهش اخم کرد: «مهموني؟ کدوم مهموني؟!»
آنجلا بهش گفت: «جشن تولد صورتي من ديگه!»
دارِن تکرار کرد: «مهموني صورتي؟» و خنديد: «برتي داره مي ره به يه مهموني دخترونه!»
برتي به دوستش چشم غره رفت و به آنجلا گفت: «متاسفم، ولي من هيچ جشن تولدي يادم نمياد. مگه نشنيدي؟ من حافظه ام رو از دست داده ام!»
آنجلا گفت: «چي؟ چه جوري؟!»
برتي شانه بالا انداخت: «نمي دونم. يادم نمياد. احتمالا سرم رو زده ام به جايي.»