برتي شخل پخل 1 (با شركت ميكروب جان)

مامان پرسيد: «بالاخره کدومش؟ پاهات درد مي کنه يا حالت تهوع داري؟»
برتي گفت: «جفتشون. فکر کنم جدي جدي دارم مي گيرمش.»
مامان با صدايي که نشان مي داد کلافه شده پرسيد: «چيو مي گيري؟»
برتي گفت: «آبله مرغونِ سوزي رو!»
مامان خم شد تا صورت برتي را وارسي کند: «پس آبله مرغون گرفتي آره؟ پس دون دونات کوشن؟»
برتي فکر کرد «دهکي!» دانه هاي قرمز را به کلي فراموش کرده بود. مامان دست به سينه شد: «آخ آخ عزيزم اين بيماري جديه! خيلي جدي. مي دونم بيماريت چيه. فکر کنم مرض مشق گرفتي.»