دست راست آمون (معمايي از مصر باستان) / ادبيات پليسي 9

گزيده‌اي از كتاب:
باک در کناره رود و نزديک به درختان راه مي‌رفت و سعي مي‌کرد تا حد ممکن در سايه‌هاي بلند صبح‌هنگام مخفي شود تا به چشم نيايد. اگر ووسر از اين ملاقات خبردار مي‌شد، از مرت به‌خاطر افشاي مسائل خصوصي‌اش، به‌ويژه نزد افسر پليسي که براي سد کردن راهش هر کاري که از دستش برمي‌آمد انجام داده بود، خشمگين مي‌شد. مرت حتماً تنبيه مي‌شد و وجدان باک اجازه نمي‌داد اين اتفاق روي دهد.
صبحي لطيف و ملايم بود، خداوند رع هنوز زمين را داغ نکرده بود. هوا دلپذير و آسمان آبي و صاف و درخشان بود. درختان با آواز پرندگان گويي موجودي زنده بودند، صداي‌شان آن‌قدر بلند بود که اجازه نمي‌داد خش‌خش برگ‌ها در نسيم يا نجواي تندآب‌ها، که فاصله صداي‌شان را ملايم کرده بود، شنيده شوند...