رضا و زينل در کوير گرم و گسترده به طرف ده اسب مي تاختند و در فکر آن بودند که آيا کاروان تا ظهر به ده آنها مي رسد يا نه. ناگهان در مسير خود به يک سوار غريبه برخوردند که توان خود را به دليل تشنگي از دست داده بود و پس از مدتي نيز خود و اسبش بر روي زمين سرنگون شدند. رضا و زينل به سوار غريبه و اسب او کمک کرده و به آنها آب دادند. زماني که حال سوار غريبه جا آمد در مورد سالار کاروان از آن دو جوان پرسيد و وقتي متوجه شد که رضا پسر سالار کاروان است تفنگش را به سوي آن دو گرفت و آنها را تهديد کرد که هر چه زودتر از جلو چشم او دور شوند. پس از آن، رضا با خود گرفتار کشمکش دروني شد که چرا به راهزن آب داده است، اما اتفاقات بعدي بتدريج معناي آنچه پيش آمده بود را براي او روشنتر ساخت.
زبان فارسي
نويسنده حسين فتاحي
مؤلف حسين فتاحي
سال چاپ 1395
نوبت چاپ 7
نوبت ويرايش 0
تعداد صفحات 84
سايز پالتويي
ابعاد 11.5 * 20 * 0.2
نوع جلد شوميز
وزن 80
شناسه کالا9789644320361