تارزان

تارزان، داستان پسري است که بر اثر حادثه ي غرق شدن يک کشتي، پدرش را از دست مي دهد و مادر که از اين اتفاق جان سالم به دربرده؛ نوزادش را در جنگلي دور افتاده به دنيا مي آورد و همراه کودک تازه متولد شده، بالاي يک درخت زندگي جديدي را شروع مي کند. روزي سابور، که يک پلنگ وحشي است؛ آنها را پيدا کرده و پس از حمله به مادر، او را مي کشد و با خود مي بَرَد؛ پسر کوچولو که نبود مادر را حس مي کند شروع مي کند به گريه کردن؛ کالا گوريلي که به تازگي فرزندش، طعمه ي سابور شده با شنيدن صداي پسر بچه به سمت خانه ي آنها مي رود. کالا، نام کودک را تارزان مي گذارد و از آن روز به بعد، او را مثل فرزند خود بزرگ مي کند. البته رئيس قبيله ي گوريل ها با اين قضيه مخالف است؛ او مي گويد: تارزان ما را به دردسر مي اندازد و هرگز مثل يک گوريل واقعي نمي شود. روزها مي گذرند و پسر کوچولو کم کم بزرگ و قدرتمند مي شود او با از بين بردن سابور، رئيس قبيله ي گوريل ها را از مرگ نجات مي دهد. کالا به داشتن چنين پسري افتخار مي کند، آنها از بودن در کنار هم لذت مي برند تا اين که پايِ انسان ها به جنگل باز مي شود و پروفسوري به همراه دخترش براي تحقيق بر روي زندگي گوريل ها به آن جا مي آيند. اکنون تارزان بايد ميان آدم ها و ميمون ها يکي را انتخاب کند…