جانمي جان جشن پاي سيب / آمليا بدليا 5

بابابزرگ نفس عميقي کشيد و به آمليا بدليا گفت: «بوي پاييز توي هواست.»
بابابزرگ و آمليا بدليا به آسمان نگاه کردند.
آمليا بدليا گفت: پرنده ها هم توي هوا هستند. نگاه کنيد بابا بزرگ، نوشته اند: دبليو… وي… به نظرتان دارند سعي مي کنند چيزي به ما بگويند؟»
درست همان موقع، مامان بزرگ آمليا بدليا آمد توي حياط.
بابا بزرگ به آمليا بدليا گفت: «زود باش، خودت را مشغول نشان بده!»
اما ديگر دير شده بود.
مامان بزرگ به شوخي گفت: «آهاي تنبل ها، اگر کاري نداريد و فقط مي خواهيد بيکار يک جا بايستيد، من کارتان دارم.»