سابي سيب زميني و يك اتفاق شگفت انگيز

سابي سيب زميني وارد پارک تفريحي شد و از آنجايي که يکي از تفريحات سابي کوچولو اين بود که ديگران را اذيت کند و سر به سرشان بگذارد و استاد شيطنت بود؛ با خودش فکر کرد که امروز چه کسي را اذيت کند؟ . نگاهي به اطراف انداخت و هامي هويجه را ديد که زير سايه ي درختي خوابيده و استراحت مي کند. سابي خوشحال شد و به اين فکر کرد که چي از اين بهتر تا هامي رو اذيت کند و کمي بخندد. سابي آروم و آهسته طوري که صداي پايش شنيده نشود سمت هامي رفت و چرخ اسکيت او را باز کرد، و با خودش گفت خيلي بامزه ميشود اگر هامي از خواب بيدار شود و شروع به راه رفتن کند. که ناگهان هامي از خواب بيدار شد و سعي کرد اسکيت سواري کند. که يک دفعه چرخ اسکيت در رفت و هامي تالاپ رو زمين افتاد و سابي شروع به خنديدن کرد و رو به هامي گفت: خوشت اومد چه بلايي سرت آوردم؟! و رفت سراغ يک شيطنت ديگر… اين کتاب با شرح اين داستان به کودکان خواهد آموخت که چه کار هايي به عنوان بازي و تفريح مناسب است و چه کارهايي به عنوان اذيت و آزار محسوب مي شود. گاهي اوقات اين شيطنت ها موجب اتفاقات وحشتناک تري مي شود که قابل جبران هم نيست.