حسي از سرپناه

"ويليام" جوان، دانش‌آموز سال‌هاي آخر دبيرستان كه همه‌ي معلم‌ها و خانواده‌اش، براي وي آينده‌ي روشن و درخشاني را پيش‌بيني مي‌كنند، مدتي است كه توجه بيش‌تري به حركات و رفتار هم‌كلاس خويش، مري، نشان مي‌دهد. دو جوان از زماني كه بسيار كوچك بودند به عنوان هم‌بازي با يك‌ديگر آشنايي داشته‌اند اما اكنون ويليام با علاقه‌ي بيش‌تري به مري مي‌انديشد. "مري" دختر زيبايي كه توجهات بسياري را به خود جلب مي‌كند مدتي است كه نامنظم در كلاس‌هاي درس حاضر شده و زمزمه‌هاي بسياري درباره‌‌اش به گوش مي‌رسد. ويليام بدون توجه به اطراف و صحبت‌هاي ديگران تنها به مري اهميت داده و مترصد فرصتي است تا با وي بي‌پرده صحبت كند و راز دل خويش را نزد وي آشكار سازد. اين فرصت در يك عصر سرد به دست مي‌آيد اما ويليام متوجه مي‌شود كه مري نامزد دارد و علاوه بر اين هيچ علاقه‌اي به اين پسر جوان نشان نمي‌دهد. مري پس از پايان صحبت‌هايشان با بي‌قيدي به سمت حياط دبيرستان رفته و منتظر نامزدش مي‌شود. و ويليام تنها و بي‌برنامه‌اي براي روزهاي آينده در ساختمان برجا مي‌ماند.