الهه سايه ها / دن كيشوت در الجزاير

سِروانتس خالق شاهکارترين رمان تمام اعصار، دُن کيشوت، هنگام بازگشت از شمال آفريقا به وطن، در پايان نبرد سهمگين ايتاليا و اسپانيا با سلطان سليم عثماني، ربوده و در بازار الجزيره به عنوان برده فروخته مي شود تا 5 سال بعد که سرانجام به خانه بازمي گردد.
الهه سايه ها داستان نواده اوست؛ مردي که خود را دُن کيشوت مي خوانَد و به دنبال ردپاي جد اعلايش به قلمرو سايه ها رسيده است.
«الجزاير، شهر بزرگ اما بس بي معني، پرنده آزاد. اي هرزه دوست داشتني!»
اندوهي تلخ و فراتر از مرارت مرا گرفته، چون مردي اندهگين از اين شهر قبل از من اين سخن را گفت؛ سخني که آرزو داشتم از آنِ من بود. با اين حال خوب مي دانم که هيچ گريزي از زخم زدن آن ها ندارم و از آن جان سالم به در نخواهم برد. سگ زادگان! در آينده اي بس نزديک اتهامي به من خواهند زد مبني بر اين که صاحب آن سخن من بوده ام، ولي نمي دانند با وارد آوردن چنين اتهامي تا چه اندازه مقامم را بالا برده و به جهاني بس فراتر از حد و اندازه ام منسوب کرده اند.
هر طور مي خواهد باشد... آنان اين گونه اند! تمام عمر و خون خود را در راه به دست آوردن فرصت براي لطمه زدن به ديگران تباه کرده اند.