شايعات اطراف دكه روزنامه فروشي

گزيده‌اي از كتاب:

حضورش خيلي پر رنگ بود، طوري که حتي در شلوغي‌ها گم نمي‌شد. دو سه هفته پيش يک خواب روشن ديده بود. خواب ديده بود ستاره‌ها در آينه‌هاي دريا مي‌رقصند. پا به آينه‌ها گذاشته بود و آينه به آينه جلو رفته بود و رسيده بود به جريزه‌اي نامکشوف و بکر و مقدس؛ جزيره‌اي که همه‌چيزش از روشني بود. درختاني از سبز و گياهاني از زرد. آن‌جا فرشته‌اي با ليواني از باده مقدس و تکه‌ناني از نان‌هاي بهشت از او ‌پذيرايي کرده و بعد او را به سمت دنياي بيداري برگردانده بود.