تعبير يك رويا (داستان زندگي حضرت ابراهيم ع)

6,500تومان
تولید کننده: علمي و فرهنگي (پرنده آبي)
انبار:
روزگاري در سرزميني دور به اسم بابل زن و مرد مهرباني زندگي مي کردند؛ يونا و تارخ. تارخ نگران بود چون همسرش به زودي بچه اش را به دنيا مي آورد. يک روز يونا تنها نشسته بود و آسمان را تماشا مي کرد، ستاره اي آن دورها برق مي زد.کم کم درد توي دلش پيچيد. فهميد مهمان کوچکش مي خواهد به دنيا بيايد. بقچه ي لباس نوزادش را برداشت و بي سر و صدا راه افتاد. هوا آرام آرام تاريک مي شد. يونا با خودش گفت:« خدايا کجا بروم؟ نکند سربازي هاي نمرود مرا ببينند..» نمرود پادشاه شهر بابل بود. همان که خودش را خدا مي دانست. او به مردم مي گفت: «جان و مال همه ي شما در دست من است.» يک شب پادشاه خواب عجيبي ديد. اطرافيانش گفتند تعبيرش اين است که به زودي در سرزمين ما پسري به دنيا مي آيد. او تو را نابود مي کند. نمرود ترسيدد و به سربازانش دستور داد؛ بعد از اين هر پسري به دنيا آمد فوري او را بکشند.
زبان فارسي
نويسنده مهري ماهوتي
مؤلف مهري ماهوتي
سال چاپ 1397
نوبت چاپ 1
نوبت ويرايش 0
تعداد صفحات 32
سايز خشتي
ابعاد 22.5 * 21.5 *
نوع جلد شوميز
وزن 125
شناسه کالا9786004364423