دور دنيا با شاه زيبلين

ژان کريستف(نويسنده) روفن آدم خودساخته و همه فن حريفي است. او پزشک، ديپلمات، مورخ و جهانگرد است و يکي از قديمي‌ترين اعضاي سازمان پزشکان بدون مرز و دومين عضو جوان فرهنگستان فرانسه است که در کارنامه‌اش برنده جوايز معتبري همچون لژيون دونور (شواليه)، گنکور و... شده است.
او در دور دنيا با شاه زيبلين داستاني تاريخي را بازگو مي‌کند. حکايت حضور شاه زيبلين ( پادشاه ماداگاسکار) در محضر «بنجامين فرانکلين»، شاهي که دوست ندارد شاه بماند، نزد فرانکلين آمده تا از او کمک بگيرد و فرانکلين شنيدن روايت زندگي او را همچون مرهمي مي‌داند، مرهمي که مي‌تواند به دردهاي او پايان بخشد؛ همچون کاري که شهرزاد در هزارويکشب براي شهريار کرد و با داستان‌سرايي‌اش هم شهريار را آرامش بخشيد و هم جان خودش را از مرگ حتمي نجات داد:
«اگر او شاه است، يقيناً حاکمي همچون ديگر حاکمان نيست. من هرگز شاهي را نشناخته‌ام که در اوج قدرت از آن چشم‌پوشي کند.»
شهرزاد در پايان داستان‌سرايي‌اش خواسته‌اي از شهريار داشت، براي نجات خودش و براي نجات زنان سرزمينش، شاه زيبلين هم در حکايت داستان زندگي خودش و سرزميني که دوستش دارد براي فرانکلين درپي چنين هدفي است؛ «استقلال ماداگاسکار».