رستاخيز

از متن کتاب:
«ماسلاوا، که بار نگاه‌هاي مردم را بر خود احساس مي‌کرد بي آن‌که سر برگرداند و با اين حرکت توجه کسي را به خود جلب کند، از گوشه‌ي چشم چپ‌چپ به آن‌ها باز مي‌نگريست و از اين‌که طرف توجه آن‌ها شده بود خوشش مي‌آمد.»
رستاخيز تالستوي داستان «نيليدوف» جوان را روايت مي‌کند. جوان ثروتمندي که در گذشته و در گيرودار رابطه با يک خدمتکار جوان با حيله و نيرنگ با او همخوابه مي‌شود و بعد او را تنها مي‌گذارد. پس از اين اتفاق دخترک براي امرار معاش، مسير تن‌فروشي را در پيش مي‌گيرد.
گردش روزگار ده سال بعد باز آن دو را روبه‌روي هم قرار مي‌دهد: اين بار جوان اشراف‌زاده عضو هيئت منصفه‌ي دادگاه است و ماسلووا زني متهم به قتل… . نيليدوف تصميم مي‌گيرد گناه خود را جبران کند، تصميم مي‌گيرد راهي براي نجات اين زن پيدا کند و داستان اصلي شرح رستگاري خود نيليدوف است. ماجراي ماسلووا براي او به يک کشمکش دروني تبديل مي‌شود.
آن‌چه در رستاخيز تالستوي اهميت دارد، ظلم و بي‌عدالتي رايج در رابطه‌ي اشراف و محرومان است.