كارت قرمز براي لوكا / تحقيق هاي آناتول بريستول

صبح روز جمعه بود و هنوز فکري به ذهنم نرسيده بود که مقصر را به دام بيندازم! اين از حل کردن معما هم سخت تر است. عصر بي خودي وقت گذاشتم تا دنبال يک راهي براي کلک زدن بگردم. خيلي فکر کردم، ولي فقط کمي در کار تحقيق پيش رفتم.
وقتي لوکا بهم گفت او را متهم کرده اند که توپ را عصري خانه ي يکي از همسايه هاي مدرسه انداخته، يک چيزي توي ذهنم جرقه زد.
حالا مي دانم چرا! عصر چهارشنبه بود، بعد از ظهر کلاس نداشتيم! ولي آن آقا گفته بود که وقتي بعد از ظهر داشته استراحت مي کرده توپ توي سرش خورده. ولي خواب بعد از ظهر که صبح نمي شود! مگر اين که لوکا يواشکي آمده باشد مدرسه تا تمرين کند. نمي فهمم چطور مي توانسته بعد از ظهر توپ را روي سر اين پيرمرد شوت کند.
وقتي دلايلم را با لوکا در ميان مي گذارم با خوشحالي مي گويد:
-حق با توست، مي روم زود اين را به آقاي کارون مي گويم! اين جوري مي فهمد که من واقعا بي گناهم و مي گذارد امروز بعد از ظهر بروم به مدرسه مرل تا بچه هاي کلاس اولي را در اولين مسابقه ي جام کانتوش تشويق کنم.