اون هنسن عزيز

اِون هنسن عزيز
امروز قرار است روز شگفت‌انگيزي باشد…
وقتي نامه‌اي که قرار نبود هيچ‌وقت کسي آن را ببيند، اون هنسن سال آخر دبيرستان را به سوگواري خانواده‌اي براي پسر از دست داده‌شان مي‌کشاند و اين شانس هرگزنداشته را پيدا مي‌کند که به جايي تعلق داشته باشد. او مجبور است به دروغي بچسبد که هرگز قصد نداشت بگويد و خود را بهترين دوست کانر مورفي دردسرساز معرفي مي‌کند. ناگهان، اِون ديگر نامرئي نيست، حتي براي دختر روياهايش. والدين مورفي با خانه‌ي زيباي‌شان در آنطرف شهر، با او مانند پسر خود رفتار مي‌کنند و از سردرماندگي تلاش مي‌کنند بيش‌تر پسر اسرارآميزشان را از طريق نزديک‌ترين دوستش بشناسند. هرچه اِون بيش‌تر به عمق گرداب عصبانيت، پشيماني و سردرگمي آن‌ها کشيده مي‌شود، بيش‌تر مي‌فهمد آنچه انجام مي‌دهد درست نيست، اما اگر رفتارش به ديگران کمک مي‌کند، چطور مي‌تواند اشتباه باشد؟
اِون جديدي که ديگر در اضطراب فلج‌کننده گرفتار نيست، هدفي پيدا مي‌کند. بي‌پروا مي‌شود. هر روز شگفت‌انگيز است. تا اينکه همه چيز در خطر فروپاشي قرار مي‌گيرد و او بايد با بزرگترين مانع زندگي‌اش، يعني خودش مواجه شود.