كاپيتان زيرشلواري و نبرد بزرگ و خفن با روبات زنده ي آب دماغي 6

هيولاي سبز لزج که انگار سر تا پايش از آب دماغ پوشيده شده بود، با عصبانيت گفت: «درسته! خودم هستم!» ترشحات لزج و غليظي از بيني و چشم هاي کلوين روي زمين مي چکيد. بازوهاي روباتي ملوين هم از آب دماغ پوشيده شده بود. هنگامي که ملوين در کلاس را پشت سرش بست، دستش براي چند لحظه روي دستگيره ماند. دست ملوين آرام دستگيره را ول کرد و پشت سرش کلي کثافت و آب دماغ به جا گذاشت!
ملوين با قدم هايي چسبناک و چندش آور به طرف صندلي اش حرکت مي کرد. هر قدم ملوين، روي زمين کلاس ردي لزج و چسبناک از خودش به جا مي گذاشت و هرچيزي که ملوين لمس مي کرد، چسبناک، کثيف و چندش آور مي شد!
وقتي که ملوين با کمک لغزنده بودن ترشحات بيني و کثافت هايي که از سر تا پايش مي چکيد توانست روي صندلي اش بنشيند، تمام اطرافش را پر از آب دماغ سبز، لزج و چندش آور کرده بود. محتويات بيني ملوين که تمام هيکلش را پوشانده بود، مخلوطي از مخاط بيني، موهاي دماغ و…
جورج فرياد کشيد: «ديگه بسه آقاي داستان گو! ديگه نمي خواد تعريف کني! حالمون رو به هم زدي!»
خانم ريبل گفت: «ممنون جورج. خب ملوين، چرا به ما نمي گي که چه بلايي سرت اومده؟»
ملوين گفت: «خب، من ديشب سعي کردم خودم رو با يه آدم آهني ترکيب کنم و يه روبات زنده بسازم. اما توي آخرين لحظه عطسه کردم.»
جورج پرسيد: «اون وقت تو با آدم آهني و… آب دماغ ترکيب شدي؟»
ملوين گفت: «آره. ولي نگران نباشيد. من دارم روي پروژه ي جداساز 1000 کار مي کنم که مي تونه فرايند ترکيب رو به طور برعکس اجرا کنه و من رو به يه آدم معمولي تبديل کنه. تقريبا شش ماه وقت مي خوام تا تمومش کنم.»
هارولد گفت: «شش ماه؟»